شایستهشایسته، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

شایسته گیسو طلا

شروع یک روز خوب اما تمام بد

سلام گل قشنگم امشب منو تو تنهاییم .مامان جون صبح زود رفت خونه پیش یاسمن جون خاله اخه خیلی به مامانی عادت کرده دیشبم تا دیر وقت زنگ میزد و با مامان جون حرف میزد.ما امروز رفتیم خونه خاله سارا آیلین جون.تو آیلین باهم جیغ جیغ می کردین و من و خاله سارا با هم حرف می زدیم البته با شماهم بازی می کردیم تا آروم شین.من امروز خیلی دلم گرفته بود زهره مامان نیایش کوچولو که تو کلاس مراقبتهای بارداری بهداشت آشنا شده بودم باهاش  بغض این دله گرفتمو ترکوند بدم ترکوند نمی دونم بگم خدا ازش بگذره یا نه یک تهمتی رو به پام بست که تا آخر عمر یادم نمیشه اما عیبی نداره خدا از گناهش بگذره ولی کاشکی یاد بگیره ندونسته هیچوقت قضاوت نکنه و به کسی تهمت نزنه. گل من ...
8 اسفند 1392

دوستای شایسته جون

  محمد شایان خاله محبوبه و یاسمن دخمل خاله مرضیه جون اینم شهزاد خاله محبوبه اینجا 5روزشه این امیر حسین فرنگیس جونه یاسمن تنها دختر خاله ای که داری اینم پسر حاج دایی محمد (معین جون ) با یاسمن جون مهدی جون و کاوه جون اینم رکسانا ی دایی جون رضا که فقط 6ماه ازت بزرگتره الهی که من فدای همشون بشم که اینقدر نازو مامانین ...
7 اسفند 1392

دردو دل مامان

سلام عشق مامان الان که دارم این مطلب و واست می نویسم تو آروم خوابیدی.مامان جون اومده خونمون تا ما تنها نباشیم آخه بابا سهراب بازم رفته اهواز واسه کارش.کاش دیگه نره چون ما دیگه تحمل دوریشو نداریم.اگه بدونی الان که دارم اینارو می نویسم چقدر دلم گرفته دختر گلم. عاشقتم مامانی هیچ وقت منو تنها نزار دوست دارن عر روز واست بنویسم اما ایتقدر کار دارم و سرم شلوغه که وقت نمیشه گلم.الان نزدیکه عید و باید خونه تکونی کنم.ان شاا... بزرگ می شی و کمکم میکنی گل مامان. با رفتن مامان جون بهجت انگار شادی به کل از خونمون رفت چون باباسهراب دیگه مثل سابقش پر هیاهو نیست و خونه آروم شده فقط گهگداری صدای من و تو باعث می شه بابا سهراب بخنده گلم اما این رو...
7 اسفند 1392

اینم عکس آیلین خانوم

سلام گل مامان اینم عکس دوست جونت آیلین خانوم ناناز مامان اینجا مامان سارا داشت حاضرت می کرد تا برین بیرون تو هم ناراحت بودی دوست نداشتی از شایسته جدا شی                           ...
3 اسفند 1392

عکسهای بدو تولد

  این عکسارو کادر فیلمبرداری بیمارستان ازت گرفتن و واست چاب کردن.                 اینم عکسهایی که خاله مرضیه جون ازت گرفته                                                      اینجا 5روزت بود گلم این عکسارو بابا سهراب گرفته     اینجا هم ده روزه بودی گلم      ...
29 بهمن 1392

بدون عنوان

گلم تو اون شب تا صبح نخوابیدی چون هم درد داشتی هم گرسنت بود خداخاله سارارو واسمون فرستاد تابه تو شیر بده همینکه یک ربع شیر خوردی آروم خوابت برد تا عصر راحت خوابیدی.من از خاله سارا مامان آییلین جونی ممنونم که اومد بیشمون شب بردیمت دکتر تا ببنیم زردیت کم شده یا نه که خداروشکر اومده بود بایین.اون شب من تونستم راحت بخوابم.البته ناگفته نمونه که باباسهراب و مامانی کلی به من می خندیدن که واسن گریه می کردم روزا می گدشتن و تو بزرگتر می شدی روزدهم مامان بزرگ منصوره با عمه جونیات و زن عمو جان اومدن دیدنمون و واست کلی هدیه آوردن.دستشون دردنکنه.دوهفتت بودکه مامانی جونی رفت خونشون و من و تو باباسهراب تنها شدیم.اولش یکم می ترسیدم که خواب بمونم و از س...
28 بهمن 1392

خلاصه ای از بدو تولد تا سه ماهگی دخمل گلم

شایسته عزیزم سلام الان که می خوام واست بنویسم تو خوابیدی مثل یک فرشته کوچولوی ناز. یک روز جمعه اونم صبح تو بیمارستان مهر مشهد به خواست خدا ی عزیزو دست سبک و مهربون مرجان جون دکترت به این دنیا ی قشنگ با گذاشتی. من و بابا سهراب ازاینکه خدا تو رو بهمون داد خیلی خوشحالیم.روزی که به دنیا اومدی بارون میومد من و بابا سهراب با مامان جونی رفتیم بیمارستان.ساعت نزدیک 9بود که متولد شدی. وقتی برای اولین بار تورواون خانم برستار مهربونت گذاشت تو دستام انگار خدا تموم دنیا رو بهم داد. دخترگلم خیلی دوستت دارم وقتی بابا جونیا و مامان جون بهجت و خاله ها تو دایی هات اومدن دیدنمون همه می گفتن مثل بنبه می مونی از بس که سفید بودی گلم.یک روز تمام تو بیمارس...
27 بهمن 1392

خونه خاله سارا

سلام دختر نازم الان خونه خاله سارا اومدیم تا واسه تو یه وبلاگ درست کنیم مثل آیلین خاله . آخه میدونی تو  و آیلین از روزی که تو شکممون بودی تا الان با هم دوستین . مامان سحر با خاله سارا تو مرکز بهداشتی که کلاس برگزار میشد با هم دوست شدیم تا الان هم با هم هستیم فقط فرقش اینه آیلین خانم چند ماهی بزرگتر از تو عزیز مامان. ما با هم هستیم خدا کنه شما دو تا هم دوستای خوبی بشین واسه همدیگه مثل دو تا خواهر باشین. اینم عکسی که خاله سارا ازت گرفت با کلی بدبختی آخه همش گریه میکردی لا داشتی منم ادا اصول  در می آوردم تا بخندونمت   بعد از اینکه عکس ازت گرفتیم با کلی غرغر تو بغلم خوابت برد . ...
20 بهمن 1392