شروع یک روز خوب اما تمام بد
سلام گل قشنگم امشب منو تو تنهاییم .مامان جون صبح زود رفت خونه پیش یاسمن جون خاله اخه خیلی به مامانی عادت کرده دیشبم تا دیر وقت زنگ میزد و با مامان جون حرف میزد.ما امروز رفتیم خونه خاله سارا آیلین جون.تو آیلین باهم جیغ جیغ می کردین و من و خاله سارا با هم حرف می زدیم البته با شماهم بازی می کردیم تا آروم شین.من امروز خیلی دلم گرفته بود زهره مامان نیایش کوچولو که تو کلاس مراقبتهای بارداری بهداشت آشنا شده بودم باهاش بغض این دله گرفتمو ترکوند بدم ترکوند نمی دونم بگم خدا ازش بگذره یا نه یک تهمتی رو به پام بست که تا آخر عمر یادم نمیشه اما عیبی نداره خدا از گناهش بگذره ولی کاشکی یاد بگیره ندونسته هیچوقت قضاوت نکنه و به کسی تهمت نزنه. گل من ...
نویسنده :
مامان سحر
2:29